کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

گامبالو

دویدم و دویدم

  دویدم و دویدم   دویدم و دویدم، سر کوهی رسیدم دو تا خاتون و دیدم، یکیش به من آب داد یکیش به من نون داد نون و خودم خوردم، آب دادم به زمین زمین به من علف داد، علف دادم به بزی بزی به من شیر داد، شیر دادم به نانوا     نانوا به من آتیش داد، آتیش دادم به زرگر زرگر به من قیچی داد، قیچی دادم به خیاط خیاط به من قبا داد، قبا دادم به اوستا اوستا به من کتاب داد، کتاب دادم به بابا بابا به من خرما داد، یکیش خوردم تلخ بود یکیش خوردم شیرین بود، قصه ما همین بود…   ...
20 مرداد 1394

شعرهای قشنگ کودکانه

خاله   فرش اتاق خاله پشم تن بزغاله جاروی اتاق خاله از موهای بزغاله     مرواریدای خاله دندونای بزغاله مهمونیای خاله از شیرهای بزغاله   ..................................   جم جمک برگ خزون   جم جمک برگ خزون مادرم زینب خاتون گیس داره قد کمون از کمون بلندتره از شبق مشکی تره     گیس اون شونه می خواد شونه ی فیروزه میخواد حموم هر روزه میخواد   ........................................   لی لی ، لی لی ، حوضک   لی لی ، لی لی ، حوضک ...
20 مرداد 1394

چند شعر جالب و شنیدی

  چه دختری چه دختری چه چیزی دست میکنه تو دیزی گوشتاشو درمیاره نخوداشو جا میذاره دیزی که گوشتن داره باباش خبر نداره ............................................ باغ در شکسته رفتم باغ در شکسته دیدم حسنی اونجا نشسته گفتم حسنی حالت چطوره ؟ گفت هیچی نگو دلم شکسته ........................................ کلاغه میگه کلاغه میگه قار قار سفره قلمکار کار پنیر میخوام بار بار بابات میره سر کار نچ حالا زوده ، نچ حالا زوده ....................................... قورباغه میگه قورباغه ...
20 مرداد 1394

قصه آقای هندوانه

هوا خیلی گرم بود. آقای هندوانه داشت به سمت خانه می رفت. ناگهان صدای گریه ی یک بچه را شنید. جلو رفت. دید یک بچه از روی دوچرخه اش روی زمین افتاده و دارد گریه می کند. آقای هندوانه دست بچه را گرفت و بلندش کرد اما بچه هنوز گریه می کرد. آقای هندوانه دلش سوخت و می خواست کاری برایش بکند. او فکری کرد و سپس یک قاچ هندوانه به بچه داد. بچه هندوانه را گرفت و خوشحال شد. آقای هندوانه دوباره به راهش ادامه داد. و با خودش شعر می خواند و می گفت:   دوباره فصل گرماست می چسبه هندوانه   بیا و امتحان کن یه قاچه هندوانه   همین طور که شعر می خ...
20 مرداد 1394

لالایی ماه و مهتابه

  لالایی ماه و مهتابه لالایی مونس خوابه لالایی قصه ی گل هاس پر از آفتاب پر از آبه   لالایی رسم و آیینه لالایی شعر شیرینه روون و صاف و ساده زلال مثل آیینه   لالایی گرمی خونه لالایی قوت جونه لالایی میگه:یک شب هم کسی تنها نمی مونه   لالایی آسمون داره گل و رنگین کمون داره توی چشمون درویشش نگاهی مهربون داره     لالایی های ما ماهه بدون ناله و آهه بخون لالایی و خوش باش که عمر غصه کوتاهه   ...
20 مرداد 1394

شعر صابون کوچیک موچیک

  کی بود کی بود؟ یه صابون کوچیک موچیک گریه می کرد چیلیک چیلیک غصه می خورد همیشه می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه   هر روز دارم آب می خورم تَر می شم ولی کوچیک تر می شم   رفتم پیشش نشستم براش یه خالی بستم   گفتم من هم اون قدیما غول بودم   مثل تو خنگول بودم   کوچیک شدم که با تو بازی کنم سُرت بدم سُرسُره بازی کنم   ...
20 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گامبالو می باشد